مقاله رویكرد غرب و مسیحیت به معنویت و مهدویت فایل ورد (word) دارای 62 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله رویكرد غرب و مسیحیت به معنویت و مهدویت فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله رویكرد غرب و مسیحیت به معنویت و مهدویت فایل ورد (word)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
رویكرد غرب و مسیحیت به معنویت و مهدویت
رنسانس مذهبى در غرب
امروز بوضوح تلاشهاى ضد دینى دولتهاى غربى كه به طرفدارى از اومانیسم و انسانمدارى كه مامور طرد و نفى تفكر خداگرایى و دین باورى در جوامع غربى استبه بن بست رسیده و نسل رنسانس بى دینى غرب كه در چندین قرن پیش شكل گرفت روبه انقراض مى رود و رنسانس مذهبى در غرب فراگیر مىشود. امروزه نشانه هاى بیشمارى از رنسانس مذهبى در غرب دیده مىشود.كه برخى از این گرایشهارا در بین فرقه هاى مسیحى مى توان مشاهده كرد.این نشانه هاى رنسانس مذهبى در غرب تنها در گرایش به كلیسا و دعا و نیایش خلاصه نمى شود
بلكه بدلیل رشد روزافزون و آگاهانه آن ، واكنش در برابر اهانتبه مقدسات را نیز نتیجه مىدهد و سردمداران و حامیان اندیشه هاى ضد دینى را كه دولتهاى غربى در راس آنها قرار دارند در موضع ضعف مىافكند. نمونههاى بارز این بیدارى را در اعتراض به نمایش فیلمهاى توهین آمیزى چون آخرین وسوسههاى مسیح و یا;مى توان دید.
از طرف دیگر امروزه هزاران گروه از فرقه هاى مذهبى بر این عقیدهاند كه هزاره بعدى زمان ظهور منجى آخرالزمان است ;” تددانیلز”اهل فیلادلفیا كه دكتراى خود را از دانشگاه “پنسیلوانیا”اخذ كرده و تحصیلكرده “هاروارد”استمىگوید : در پى یك نظرخواهى انجام شده از سوى هفته نامه یو.اس .نیوزاین نكته روشن شده كه 61 درصد از آمریكاییها بازگشت دوباره مسیح (ع )را به زمین باور دارند و 59 درصد آنها به آخرالزمان معتقدند و حتى 12 درصد آخرالزمان را براى چند سال آینده پیش بینى مىكنند.
اگر چه از جهت فلسفى بین گروهها و فرقههاى گوناگون ، اختلافاتى وجود دارد اما”دانیلز”یك دورنماى اصلى را در همه آنها یكسان مىانگارد و آن همان طرز فكرى است كه براساس آنها این اعتقاد وجود دارد كه زمین به حالت اولیهاش باز مىگردد و عدالت و یكرنگى بر همه جا حاكممىشود آنروز دیگر از بدبختى و جنگ خبرى نیست .این اندیشه همواره با ظهور قهرمانى كه همه امور را مرتب مىسازد همراه است .
اما قبل از رسیدن به این نقطه ، باید جهان مصائبى چون طوفانهاى عظیم ،فوران آتشفشانها،سقوط شهاب سنگهاو حتى اپیدمى هایى چون ایدز را شتسر بگذارد. از جمله دیگر گروههاى فعال مذهبى در این رنسانس مذهبى گروه “وفاداران به عهد”هستند كه به گفته “بیل مككارتنى” مؤسس گروه آنان نباید انتظار نجات آمریكا را توسط سیاستمداران آن داشتبلكه آنان نجاتآمریكا رااز خدامىخواهند و مىگویند برآنیم تا تحت تاثیر اراده خداوند جامعه خود را طبق نمونه دینى خود دوباره بسازیم.
در این رنسانس مذهبى آن آیین و دینى كه بیش از همه راهگشاو تغییر دهنده بوده و جبهه اهل مبارزه با الحاد را تشكیل داده است “اسلام “است .در دنیاى سرگشته امروز و در میان عطش روزافزون نیاز به مذهب و معنویت ،این اسلام است كه در همه ابعاد پاسخگوى نیازهاى فطرى و اصیل بشرى است و راه روشن و هموار اتصال به مبداء وجود را فرا راه بشریت امروز قرار مىدهد
. روزى “برناردشاو”فیلسوف برجسته انگلیسى صریحا به زنده بودن دین اسلام اعتراف كرد و اعلام نمود :”من همیشه نسبتبه دین محمد بواسطه خاصیت زنده بودن شگفتآورش نهایت احترام را داشتهام .به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد
.من چنین پیش بینى مىكنم و هم اكنون هم آثارآن پدیدار شده است ،كه ایمان محمد مورد قبول اروپاى فرداخواهد بود.” (4) وقتى “برناردشاو”پیش بینى مىكرد كه آیین اسلام جهانگیر مىشود و مورد قبول مردم اروپاقرار مىگیرد و تنها اسلام است كه مىتواند مشكلات جهان را حل كند، همه به اظهاراتش مىخندیدند ، و بدون تحقیق دوباره با بىاعتنایى از كنار آن مىگذشتند. اما امروز حقیقتسخنان “برنارد شاو “و سایر متفكران آزاداندیش براى مردم غرب آشكار گشته و گرایش روزافزون مردم جهان به اسلام نشانه بارزى استبراى صحت پیش بینىهاى او.
امروزه كسانى كه در آمریكا و اروپا به اسلام مىگروند همان حقایقى را مىیابند كه متفكران غربى آنهارا از ویژگیهاى بزرگ اسلام و عامل نجات بشریت و پناهگاه امن معنوى براى انسانهاى سرگشته غربى معرفى مىكنند.یك مسلمان تازه مسلمان شده آمریكایى مىگوید:این آیین قادر است فشارهاى جامعه بىبنیاد و مصرفى آمریكا را كه متوجه افراد است ، برطرف كند،اسلام نه تنها یك دین بلكه یك شیوه درست زندگى نیز مى باشد. یك آمریكایى آفریقایى تبار نیز كه تازه به اسلام گرویده است
اسلام را یك دین جهانى مىداند كه میان ابناء بشر از لحاظ رنگ و پوست و نژاد فرقى قائل نیست . با آنكه مردم غرب شیفته اسلام شدهاند و بطور روزافزون به این آیین حیاتبخش مىپیوندند،دولتمردان و سیاستمداران غربى كه تعالیم مقدس اسلام را با منافع نامشروع و قدرت طلبىهاى خود در تضاد مىبینند با تبلیغات گسترده و مسموم خود سعى در ایجاد مانع و جلوگیرى از استقبال مردم غرب از تعالیم اسلام دارند.
امروزه طرفداران نهضت جهانى اسلام باید بیش از هر زمان دیگر خود را مسؤول پاسخگویى به نیازهاى معنوى مردم غرب بدانند و با سازماندهى و گسترش تبلیغات همه جانبه خود از آثار سوء دستگاههاى تبلیغى غرب بكاهند و جلوههاى نورانى فرهنگ و معارف اسلامى رابه بهترین وجه به روحهاى تشنه حقیقت عرضه بدارند.
« مهدویت از دیدگاه دین شناسان و اسلام شناسان غربى »
اشاره
آنچه در پى مىآید ترجمه اى است از مقاله ى Messianism مهدویت كه در دائره المعارف دین جلد 9 صفحه 469 الى 481 ویراسته میرچا الیاده توسط شركت انتشاراتى مك میلان نیویورك آمریكا در سال 1987 به چاپ رسیده است. طبیعتاً دیدگاه دانشمندان و دین شناسان غربى نسبت به ویژگىهاى حضرت مهدى)عج( تا حدود زیادى متأثر از متون و شخصیتهایى است كه با جایگاه عصمت، مبانى غیبت، تاریخ زندگى ایشان و به طور كلى دیدگاه شیعهى دوازده امامى نسبت به آن حضرت، آشنایى كاملى نداشتهاند،
همچنان كه در قسمت كتابشناسى این مقاله ملاحظه مىشود، در اكثر برداشتها كتب غیراصلى و دست دوم، ملاك قضاوت بودهاند و نویسندهى بخش سوم مقاله )مهدویت در اسلام( در ابتداى كتابشناسى خود تذكر مىدهد كه هیچ مطالعهى جامعى را در خصوص كل موضوعات مربوط به حضرت مهدى)عج( و نهضتهاى تاریخى نیافته، تنها دو كتاب را مىتواند
به عنوان منابعى مهم در خصوص ظهور اولیه، سابقه و توسعه دیدگاه حضرت مهدى)عج( در نهضتهاى شیعه، معرفى نماید. اول، كتاب »آغاز مهدویت« اثر ژان اولاف بلیج فلدت و دوم، كتاب »مهدویت در اسلام: ایده مهدى در شیعه دوازده امامى« اثر عبدالعزیز ساشادینا.واضح است كه منظور اصلى از ترجمه این مقاله و سایر مقالاتى كه در دائره المعارفهاى معتبر غربى در مورد حضرت مهدى)عج( به قلم بزرگترین دینشناسان و اسلام شناسان غربى نگارش یافته، صرفاً آشنایى با دیدگاه و نگرش آنان نسبت به آن وجود عزیز است نه تأیید كامل عقاید و كج فكرىهاى آن دانشمندان، لذا ترجمه این نوع مقالات مىتواند زمینهاى براى شناخت هر چه دقیقتر عقاید بزرگان شیعهشناسى غرب در مورد حضرت فراهم آورد تا این شناخت، خود مبنایى براى تبلیغ صحیح و شناساندن شخصیت حقیقى آن امام عزیز به مردم و اندیشمندان دیار غرب باشد. ان شاء الله.
این نوشتار، مشتمل بر سه مقاله است:
1) نگاه اجمالى
2) مسیحا باورى در دین یهود
3) مهدویت در اسلام
مقاله اول مرورى بین فرهنگى بر مفهوم و عقیدهى مسیحا باورى در ادیان مختلف، به ویژه در مسیحیت، ارائه مىنماید. دو مقالهى بعدى به مسیحا باورى در سنت یهود و ]مهدویت در[ اسلام مىپردازند.
1) نگاه اجمالى
واژه مسیحا باورى از كلمه مسیح گرفته شده كه ترجمهى واژهى عبرى mashiah )”تدهین شده”( است و در اصل به پادشاهى دلالت مىكرد كه سلطنت او با مراسم مسح با روغن، مقدس اعلام مىشد. در كتب مقدس یهود )كتب عهد عتیق(، mashiah همیشه براى اشاره به پادشاه وقت اسرائیل به كار رفته است: در مورد طالوت نبى )باب 12 آیات 5 – 3 و باب 24 آیات 11 – 7)، داوود نبى )باب 19، آیات 21 – 22)، سلیمان نبى )كتاب وقایع ایام 2 باب 6، آیه 42)، یا پادشاه به طور كلى )كتاب مزامیر: باب 2، آیه 2؛ باب 18، آیه 50؛ باب 20، آیه 6؛ باب 28، آیه 8؛ باب 9، آیه 84؛ باب 38، آیه 89؛ باب 51، آیه 89، باب 17، آیه 132). اما در دورهى بین دو عهد، این واژه به پادشاه آینده اطلاق مىشد كه انتظار مىرفت پادشاهى اسرائیل را اصلاح كند و مردم را از شرّ تمام شیاطین نجات دهد.
در عین حال، اگر چه در پیشگویىهاى پیامبران در خصوص پادشاه آرمانى آینده، از واژهى مسیح استفاده نشده است، اما آنها را از زمرهى از همین نوع پیشبینىهاى مربوط به معادشناسى تلقى كردهاند. این متون عبارتند از كتاب اشعیاى نبى باب 9، آیات 6 – 1؛ باب 11، آیات 9 – 1؛ كتاب میكاه نبى باب 5 آیات 6 – 2، كتاب زكریاى نبى باب 9، آیه 9، و برخى از مزامیر »شاهانه« مانند كتاب مزامیر داود باب 72 2 و 110 سابقه این مفهوم اخیر در مكاتب سلطنتى خاور نزدیك باستانى یافت مىشود
كه در آن پادشاه نقش ناجى مردم خود را ایفا مىكرد و انتظار مىرفت كه هر پادشاه جدید حاصلخیزى، ثروت، آزادى، صلح و سعادت را براى سرزمین خود به ارمغان آورد. نمونههاى آن را مىتوان هم در مصر و هم در بین النهرین یافت. دانشمند فرانسوى، ادوارد دورم(1) در كتاب خود تحت عنوان (1910) برخى از متونى را ذكر كرده است كه چنین انتظاراتى را تحت عنوان »پادشاه مسیح« مطرح كردهاند. ]همچنین مراجعه كنید به: پادشاهى، مقالهاى در بارهى پادشاهى در سرزمین مدیترانهى باستانى.
یهودیت
در یهودیت مربوط به دورهى بین دو عهد، امیدهاى مربوط به مسیح موعود در دو جهت شكل گرفت. یكى از آنها ملى و سیاسى بود كه در مزامیر منسوب(2) به سلیمان )بابهاى 17 و 18) با بیشترین وضوح مطرح شده است. در اینجا این مسیح ملّى، فرزند داوود است. او با خرد و عدل حكومت خواهد كرد؛ قدرتهاى بزرگ جهان را شكست خواهد داد، مردم خود را از قید حكومت بیگانه رها خواهد ساخت و سلطنتى جهانى وضع خواهد كرد كه در آن مردم در صلح و سعادت زندگى خواهند كرد. همین آرمان شاهانه در توصیف حكومت شمعون در كتاب اول مكابیان(3) باب 14، آیه 3؛ مطرح شده كه بیانگر پیشگویىهاى كتب عهد عتیق در مورد مسیح موعود است.
برخى اسناد جعلى، به ویژه وصیتنامه لیواى(4)، از مسیح كشیش نیز سخن مىگویند كه قرار است صلح و علم خداوند را براى مردم خود و جهان به ارمغان آورد. امت قمران(5) حتى منتظر دو فرد تدهین شده بودند، یك كشیش و یك پادشاه، اما اطلاع زیادى از وظایف آنها در دست نیست . مسیر دوم این شكلگیرى مهمتر از همه در كتاب حبشى زبان مكاشفات خنّوخ نبى )كتاب اول خنوخ( و در كتاب دوم اسدرا(6) )كه كتاب چهارم عزرا هم نامیده مىشود( یافت مىشود. تمركز اصلى آن بر عبارت پسر انسان است
. این عبارت در عهد عتیق عمدتاً جهت اشاره به انسان )كتاب مزامیر داود باب 8، آیه 5؛ باب 80، آیه 18؛ ]نسخه انگلیسى باب 80، آیه 17] و چندین بار جهت خطاب به پیامبر، در كتاب فر قیال نبى( به كار رفته است. در رؤیائى كه در كتاب دانیال باب 7، ثبت شده است، این عبارت در آیه 13 براى اشاره به »موجودى شبیه انسان« به كار رفته كه برخلاف چهار حیوان معمول، مظهر چهار قدرت بزرگ در جهان قدیم است و بر نقش مهم اسرائیل در روز قیامت دلالت مىكند.
در كتب مكاشفات مذكور، پسر انسان شخصیتى غیرمادى، كمابیش الهى و ازلى است كه در حال حاضر در بهشت پنهان است. وى در آخرالزمان، ظاهر مىشود تا در باب رستاخیز مردگان در میان جهانیان قضاوت كند. مؤمنین از سلطهى شیاطین رها مىشوند و او براى همیشه در صلح و عدالت بر جهان حكومت خواهد كرد.
در این كتب اغلب از او به عنوان »شخص برگزیده« یاد شده، تنها گاهى »شخص تدهین شده«، یعنى مسیح موعود، نامیده مىشود. آشكار است كه تفسیر سورهى 13 باب 7 كتاب دانیال، »پسر انسان« را به یك شخص اطلاق مىكند نه چیزى كه مورد مقایسه قرار گیرد. مشكل در اینجاست كه تا چه حد این متون به قبل از مسیحیت تعلق دارند. كتاب دوم اسدرا قطعاً بعد از سقوط بیت المقدس در سال 70 میلادى نوشته شده است و بخشهایى از كتاب اول خنوخ كه در آن اشاراتى به پسر انسان شده، در لابلاى قسمتهاى آرامى(7) زبان همان نوشتهاى كه در قمران یافت شده، وجود ندارد. از سوى دیگر، به نظر مىرسد عهد جدید همین تفسیر سوره 13،باب 7، كتاب دانیال را مفروض گرفته است.
مسیحیت: مسیحیت اولیه بسیارى از نظرات یهودیت را در خصوص مسیح موعود پذیرفته، آنها را در مورد عیسى مسیح به كار مىبرد. مسیح موعود در زبان یونانى به Christos، یعنى مسیح، ترجمه شده است، بدین وسیله عیسى مسیح را با امیدهاى مسیحایى یهودیت یكسان تلقى كرده است. انجیل متى تفسیر این عبارت را در كتاب اشعیاى نبى باب 9، آیه 1 )نسخه انگلیسى باب 9، آیه 2) “كسانى كه در تاریكى راه مىپیمایند
، شاهد نور عظیم خواهند بود”، در عیسى مسیح متحقق دانسته است )انجیل متى باب 4، آیات 18 – 14). نقل شده كه كتاب میكاه نبى باب 5، آیه 1 )نسخهى انگلیسى باب 5 آیه 2) تأیید مىكند كه مسیح در بیت اللحم به دنیا مىآید )انجیل متى باب 2، آیه 6). آیه 9 از باب 9 كتاب زكریاى نبى به عنوان پیش بینى ورود عیسى مسیح به بیت المقدس تفسیر شده است )انجیل متى باب 21، آیه 5) و اگر داستانى كه انجیل متى روایت كرده صحیح باشد، به معنى آن است كه عیسى مسیح خواسته است خود را مسیح موعود معرفى كند.
آیه 7 باب 2 مزامیر )”تو پسر من هستى”( در ارتباط با غسل تعمید عیسى مسیح نقل شده یا حداقل تلویحاً به آن اشاره دارد )انجیل متى، باب 3، آیه 17؛ انجیل مرقس باب 1، آیه 11؛ انجیل لوقا باب 3، آیه 22). )اما مسیح موعود در یهودیت پسر خدا تلقى نمىشد.( از كتاب مزامیر داود باب 110، آیه 1 براى اثبات این امر استفاده مىشود كه مسیح موعود نمىتواند پسر داوود باشد )انجیل متى باب 22، آیه 44)؛
بخشهاى دیگر باب 10 مزامیر داود مؤید تفسیر باب 6 5 و 7 كتاب عبدانیان است. اما عهد جدید، مسیحا باورى سیاسى مذكور در مزامیر سلیمان را رد مىكند. عیسى مسیح از قبول پادشاهى خوددارى كرد )انجیل یوحنا، باب 6، آیه 15)؛ او در برابر پیلات(8) اعلام كرد: “پادشاهى من متعلق به این جهان نیست” )انجیل یوحنا باب 18، آیه 26). با وجود این او را متهم نمودند كه ادعاى “پادشاهى یهود” را نموده است )انجیل یوحنا باب 19، آیه 19).
با این حال، اگر چه عهد جدید تصریح مىكند مسیح موعود پسر خداست، اما از عنوان “پسر انسان” نیز استفاده مىكند. طبق اناجیل، عیسى مسیح این عبارت را در مورد خود به كار مىبرد كه در چند مورد احتمالاً فقط به معنى “انسان” یا “این بشر” بوده است )انجیل مرقس باب 2، آیه 10، انجیل متى باب 11، آیه 8، و نظیر آن؛ انجیل متى باب
8، آیه 20 و نظیر آن(. در چند متن به آمدن پسر انسان در آخر الزمان اشاره شده است )انجیل متى باب 24، آیه 27؛ باب 24، آیه 37؛ انجیل لوقا باب 18، آیه 18؛ باب 18، آیه 23؛ باب 18، آیه 69؛ انجیل متى باب 10، آیه 23؛ انجیل مرقس باب 13، آیه 26)؛ اینها حاكى از همان تفسیر دانیال باب 7، آیه 13 كتاب دانیال نبى هستند كه در كتاب اول خنوخ و كتاب دوم اسدرا نیز آمده است اما حاوى عنصر دیگرى هم هستند كه به موجب آن، عیسى مسیح است كه براى بار دوم به عنوان قاضى جهانیان باز مىگردد. گروه سوم منابع مطرح كننده “
پسر انسان”، اشارهاى تلویحى به رنج و مرگ مسیح دارند كه گاه احیاى او را نیز مطرح مىكنند )انجیل مرقس باب 8، آیه 31؛ باب 9، آیه 9؛ باب 9، آیه 31؛ باب 10، آیه 33؛ باب 14، آیه 21؛ باب 14، آیه 21؛ باب 14، آیه 41؛ انجیل لوقا باب 22، آیه 48 و غیره(. این آیات، دیدگاه رنج مسیح را مطرح مىكنند كه در مسیحا باورى یهود كاملاً ناشناخته نیست اما هرگز ارتباطى به پسر انسان ندارد. )اگر پسر انسان یهود، گاه “بندهى خدا” توصیف شده باشد فصل مربوط به رنج بنده، در كتاب اشعیاى نبى باب 53 هرگز در مورد او صدق نمىكند.( در انجیا یوحنا، پسر انسان در بیشتر موارد خدائى است
كه به صورت پادشاه و قاضى توصیف شده، و ضمناً موجودى ازلى در بهشت نیز تلقى مىشود. )انجیل یوحنا باب 1، آیه 51؛ باب 3، آیه 23؛ باب 8، آیه 28)؛ كتاب عبرانیان باب 2، آیات 8 – 6 باب 8 مزامیر داود را، كه در آن “پسر انسان” در اصل به معنى “انسان” بوده، اشاره به عیسى مسیح مىداند، در نتیجه مفهومى معاد شناختى به این عبارت مىبخشد.
با یكسان تلقى كردن بندهى رنجدیده در كتاب اشعیاى نبى باب 53 با عیسى مسیح، ویژگى جدیدى در مسیحا باورى عهد جدید مطرح شد. در انجیل مرقس باب 9، آیه 12 آمده است كه “در بارهى پسر انسان نوشتهاند كه باید رنجهاى فراوانى را متحمل گردد و به گونهاى تحقیرآمیز با او رفتار شود” )مقایسه كنید با كتاب اشعیاى نبى باب 53، آیه 3). كتاب اعمال رسولان باب 8، آیه 32؛ مصداق آیات 8 – 7 باب 53 كتاب اشعیاى نبى را صریحاً عیسى مسیح مىداند، و در كتاب اول پطرس باب 2، آیات 24 – 22 ذكر شده یا اشاره شده كه بخشهایى از كتاب اشعیاى نبى باب 53 به او اشاره دارند. به نظر مىرسد كه این یكسانانگارى، خلقت آغازین عیسى مسیح )یا احتمالاً ظهور كلیساى اولیه( باشد.
بنابراین، مسیحشناسى عهد جدید از ویژگیهاى بسیار فراوانى بهره مىگیرد كه بر گرفته از مسیحا باورى یهود است. در عین حال، بُعد جدیدى را هم به آن مىافزاید و آن، این دیدگاه است كه اگر چه مسیح قبلاً به شخصه امیدهاى مسیحا باورى را تحقق بخشیده است، اما قرار است كه باز گردد تا این امیدها را به تحقق نهایىشان برساند.
مسیحا باورى )مهدویت( در اسلام. عقایدى مشابه بازگشت مجدد مسیح را مىتوان در اسلام نیز یافت، كه احتمالاً ناشى از تأثیر مسیحیت است. اگر چه قرآن خداوند را قاضى روز قیامت مىداند، روایات اسلامى پس از آن، حوادث مقدماتى خاصى را قبل از آن روز معرفى مىكند. نقل شده كه محمد گفته است اگر فقط یك روز از عمر جهان باقى مانده باشد به قدرى طولانى مىشود كه فرمانروایى از اهل بیت پیامبر بتواند تمام دشمنان اسلام را نابود كند.
این فرمانروا مهدى نام دارد، یعنى “كسى كه به حق هدایت شده است.” روایات دیگر مىگویند او جهان را پرا از عدل و داد مىكند همان گونه كه در حال حاضر پر از گناه است كه انعكاس واضح مكتب سلطنتى قدیم است. برخى مهدى را همان مسیح )به عربى، عیسى( مىدانند كه قرار است با ظهور خود قبل از آخر زمان، دجّال )فریبكار(، مسیحاى دورغین یا ضد مسیح را نابود كند. این روایات به وسیلهى بنیانگذاران سلسله حاكمان جدید و سایر رهبران سیاسى یا مذهبى و به ویژه در میان شیعه، به كار گرفته شدهاند. آخرین نمونهى آن رهبر شورشیان، محمد احمد سودانى بود كه از سال 1883 به طور موقت نفوذ انگلستان بر این منطقه را از بین برد.
نهضتهاى “بومى پرستگرا”(9). به دلایلى مفهوم مسیح باورى براى توصیف چند فرقه “بومىپرست” در نقاط مختلف جهان كه در پى نزاع بین مسیحیت استعمارگر و ادیان بومى به وجود آمدهاند، به كار رفته است. اما به پیروى از ویتوریو لانترتارى(1965) (10)، باید بین نهضتهاى مسیحا باورى و نهضتهاى پیامبران تمایز قائل شد. او مىگوید “عیسى” ناجى منتظَر است و “پیامبر” كسى است كه آمدن كسى را كه قرار است بیاید اعلام كند. خود پیامبر پس از رحلت مىتواند “مسیحا” باشد و انتظار رود كه به عنوان یك ناجى باز گردد، یا اینكه، خود پیامبر با استناد به یك اسطورهى مسیحایى سابق، خود را پیامبر مسیحا اعلام كند “)پاورقى ص 242).
نمونهى این گونه نهضتها در تمام نقاط بومى جهان مشهود است. در همین قرن شانزدهم، امواج پى در پى قبایل توپى(11) در برزیل، در جستجوى “سرزمین بدون شیطان” كه مبتنى بر مسیحا باورى بود،
به ساحل بائیا(12) رفتند. گفته شده مهاجرت دیگرى از این قبیل براى یافتن “سرزمین ابدیت و آرامش جاودانى” منجر به ظهور عقیدهى الدورادو(13) در بین مردم اسپانیا گردیده است. مهاجرتهاى مشابهى در قرنهاى بعد به رهبرى نوعى پیامبر رخ داده كه به عنوان “خداى انسان گونه”(14) یا “نیمه خدا”(15) توصیف شده و منظور از آن جادوگران قبایل بومى است كه براى بومیان، رهبران مذهبى و صور تناسخ یافتهى قهرمانان بزرگ اسطورهاى در سنت بومى و اعلام كنندگان دوران تجدید تلقى مىشدند.
نهضت رقص ارواح در غرب امریكا در سال 1869 به وسیلهى فردى به نام وودزیواب(16) شكل گرفت، او رؤیاهایى مىدید كه از طریق آن روح بزرگ اعلام مىكرد به زودى فاجعهى بزرگى كل جهان را مىلرزاند و سفیدپوستان را نابود مىكند، سرخپوستان زنده مىشوند و روح بزرگ در دورانى بهشتى بین آنها زندگى مىكند. پسر وودزیواب، واوُكا(17) )جان ویلسون(18))، در سال 1892 روابطى با مورمونها برقرار كرد و آنها او را مسیحاى سرخپوستان و پسر خدا تلقى كردند.
در منطقهى كنگو در افریقا، سیمون كیمبانگو(19)، كه در هئیت مبلغّان باپیتست بریتا ینا(20) پرورش یافته بود، در سال 1921 به عنوان پیامبر، بر مردم خود ظهور كرد. تبلیغ او آمیختهاى از عناصر مسیحى و بومى بود. او بركنارى قریب الوقوع حاكمان بیگانه، روش زندگى جدید براى آفریقائیان و آمدن عصر طلایى را پیشبینى نمود.
او و جانشینش، آندره ماتسوا(21)، هر دو تصور مىكردند كه پس از مرگ به عنوان ناجى مردم خود باز مىگردند. چندین نهضت مشابه دیگر از این قبیل در سایر نقاط افریقا معروف است . و اوایل قرن بیستم، ملانزى و گینه نو شاهد ظهور آئینهایى معروف به آیینهاى دینى كشتىهاى بارى بودند. عقیدهى رایج در میان تمام آنها این بود كه یك كشتى غربى )یا حتى هواپیما(، با سرنشینان سفید پوست، از راه خواهد رسید و براى بومیان ثروت به همراه خواهد آورد، همزمان با آن مردگان زنده مىشوند و دوران شادى به دنبال آن خواهد آمد. برخى پیامبران این فرقهها صورت تناسخ یافتهى ارواح تلقى مىشدند. ]همچنین مراجعه كنید به مدخل: [Cargo Cults.
به نظر مىرسد تمام این جنبشها در بین افراد تحت ستم شكل گرفته، بیانگر آرزوى آنها براى آزادى و شرایط بهتر زندگى است. شرایطى كه مسیحیت در آن ظهور كرد قطعاً، تا حدودى به همین شكل بوده است.]به مدخلهاى منجىگرایى و احیاء و تجدید نیز مراجعه كنید.(22)]
كتاب شناسى
اثر قابل قبول در خصوص اوایل مسیحاباورى در یهودیت، كار زیگموند مونیكل(23) تحت عنوان “او كه مىآید” )آكسفورد، 1956) است. كار خلاصهتر كه در عین حال شامل متون مصرى و بین النهرین است و در این مقاله نیز به آن اشاره شده، كتاب اینجانب تحت عنوان مسیحا در عهد عتیق )لندن، 1956) است. مقالهى كارستن كولپه(24) تحت عنوان “Huios Tou Anthropou”، در فرهنگ خداشناسى عهد جدید، ویرایش گرهارد كتیل(25) )گرند رپیدز: میك، 1972)، مسألهى پسر انسان را به خوبى مطرح مىكند
. به اثر رولین كِرن(26) تحت عنوان Vorfragen zur Christologic، جلد 3 (Tubingen، 1978 – 1982) و پسر انسان: تفسیر و تأثیر دانیال )لندن، 1979) اثر موریس كیسى(27) نیز مراجعه كنید. مهدویت در اسلام اخیراً توسط اثر حوا لازواروس – یافه(28) در كتاب وى به نام برخى از ابعاد دینى اسلام )لیدن، 1981)، صص 57 – 48، و نیز در مهدویت نخستین )لیدن، 1985) اثر ژان اولاف بلیچ فلدت(29) مورد بحث قرار گرفته است. در زمینهى اسلام، به مقالهى اینجانب تحت عنوان »برخى ابعاد دینى خلافت«، در كتاب سلطنت مقدس )لیدن، 1959) نیز مراجعه كنید. ادگار بلاشه برخى مشاهدات اولیه را در Lemessianismedonsl’he’te’rodoxie musulmane )پاریس، 1903) ارائه مىكند. بررسى جامع نهضتهاى منجىگرا را مىتوان در ادیان ستمدیده )نیویورك، 1965) اثر ویتوریو لانترنارى یافت. اثر لانترنارى حاوى كتابشناسى خوبى است.
نویسنده: هلمه رینگ گرن(30)مسیحا باورى در یهودیتاصطلاح مسیحا باورى بر نهضت، یا نظامى از عقاید و نظرات دلالت مىكند كه محور آن انتظار ظهور یك مسیح )برگرفته از واژهى عبرى مشیاح (mashiah)، یعنى “خود تدهین شده”( است. فعل عبرى مشاح (mashah) یعنى تدهین اشیاء یا افراد با روغن در موقع مناسب براى اهداف مقدس و علاوه بر آن براى اهداف معمول دنیوى. شكل فاعلى این واژه در مورد هر كسى كه رسالت خاصى از سوى خدا داشته به كار رفته است )یعنى،
فقط شامل پادشاهان یا كشیشهاى والا مقام نبوده(، گر چه واژهى تدهین شده صرفاً استعارى است )پیامبران، اسقفهاى اعظم( و در نهایت، مفهوم ضمنى ناجى یا نجات دهندهاى را كه در آخر زمان ظهور خواهد كرد و سلطنت خداوند، بازگشت اسرائیل، یا هر حاكمیتى را كه وضعیتى آرمانى براى جهان تلقى شده است با خود خواهد آورد، یافته است. ]به معادشناسى مراجعه كنید.
این گسترش معنایى خاص ناشى از این اعتقاد یهود بود كه نجات نهایى اسرائیل، اگر چه ساخته و پرداخته خداوند است اما، به عهدهى سلالهاى از خاندان سلطنتى داوود بوده، به وسیلهى او تحقق خواهد یافت. او. “پسر داوود”، بهترین فرد تدهین شده پروردگار خواهد بود. به این ترتیب، واژهى مشیاح (mashiah) از بافت یهودى اولیهى خود، خارج شده كاربردى عمومى یافت و به گرایشها یا امیدهایى نسبت به شخصیتى آرمانى یا از جهاتى دیگر نسبت به نجات جامعه و جهان دلالت مىكرد.
به نظر مىرسد كه واژهى مسیحا باور (messianic) كه گاه خصلت بازگشتى دارد )نشانه بهشت گمشده یا بهشت بازیافته(، بدین معنا كه بازگشت گذشته و عصر طلایى گمشده را مجسم مىكند. این واژه در موارد دیگر آرمانىتر به نظر مىرسد، به این معنا كه وضعیتى تكاملى را به تصویر مىكشد كه نظیر آن قبلاً هرگز نبوده است )”آسمانى جدید و زمین جدید”(؛ مسیحا فقط روزهاى گذشته را احیا نمىكند بلكه “عصر جدید”ى را به همراه مىآورد.
اصطلاح مشیاح (mashiah) در این مفهوم خاص معادشناختى در كتب مقدس عبرى یافت نمىشود.
كتاب اشعیاى نبى باب 45، آیه 1؛ كوروش دوم پادشاه ایران را “تدهین شدهى” خداوند مىخواند زیرا به وضوح وسیلهاى برگزیده از جانب خداوند بود كه اجازه داد تبعیدیان بنىاسرائیل از امپراطورى بابل به بیت المقدس باز گردند. چه بسا فرد با به كارگیرى اصطلاحات متأخرتر، از لحاظ فنى، در انتساب تاریخى رویدادها، دچار خطا شده، و متون مقدسى را كه عصرى طلایى در آینده، گرد هم آمدن تبعیدیان، بازگشت خاندان داوود، بازسازى بیت المقدس و معبد حضرت سلیمان، دورهى صلح كه در آن گرگ و بره كنار هم قرار مىگیرند و غیره را پیش بینى مىكنند به عنوان “مسیحا باورى” توصیف كند . این گونه است كه ماهیت مسیحا باورى در دورههاى رنج و نامیدى شكل مىگیرد و شكوفا مىشود. وضعیت موجود مطلوب
، نیازمند منجى نیست اما باید تداوم یافته یا تجدید شود )مثلاً با آیینهاى تجدید كنندهى دورهاى یا چرخهاى(. هنگامى كه وضعیت موجود كاملاً نامطلوب باشد، مسیحا باورى به عنوان یكى از پاسخهاى ممكن مطرح مىشود: اطمینان به یك نظم مطلوب طبیعى، اجتماعى، و تاریخى )و این اطمینان در اسرائیل بسیار قوى بود، زیرا مبتنى بر وعدهى خداوند بود كه در زمرهى تعهدات ازلى وى جاى گرفته بود( كه در افق آیندهاى آرمانى خود را نشان مىدهد. همان طور كه در شرحهاى انجیل به وفور یافت مىشو، قبلاً در دورانهاى مذكور در انجیل وضعیت موجود عموماً نامطلوب تلقى مىشد )پادشاهان ظالم و گناهكار، تجاوزات دشمن، شكستها( و در نتیجه اندیشههاى مربوط به نظم آرمانى تحت فرمانروایى آرمانى خاندان داوود شروع به تبلور كرد.
با ویران شدن نخستین معبد سلیمان (586/587 پیش از میلاد(، تبعید بابلیها، و بازگشت متعاقب به سرزمین اسرائیل تحت فرمانروایى كورش، كه “اشعیاى دوم” آن واقعه را به عنوان نظام مسیحایى گرامى داشته است، گرایش به نگاه به سوى كامیابى آینده شدت یافت. اما این نجات “مسیحایى” به یأس غمانگیزى تبدیل شد. آزار و اذیت شدید تحت حكومت آنتیوخس(31) چهارم )از 175 تا 163 پیش از میلاد( فرمانرواى سلوكیه در سوریه نیز منجر به ظهور امیدهاى مسیحایى مربوط به آخرت گردید، همانگونه كه كتاب دانیال كه تدوین آن عموماً به همان زمان بر مىگردد گواه بر آن است. اما نجات بزرگ ناشى از پیروزى مكابیان نیز، در دراز مدت، به یأسى غمانگیز تبدیل شد. شورش علیه “
سلطنت بىرحم” ظالم، یعنى حكومت رم، در سال 70 – 65 میلادى )كه به ویرانى بیت المقدس و معبد دوم سلیمان منتهى گردید( و شورشى مجدد در سال 135 – 132 میلادى )شورش باركوخبا(32) كه منجر به نابودى واقعى یهودیت در فلسطین گردید(، بدون شك حاوى عناصر مسیحایى بود. از آن پس، مسیحا باورى تركیبى از امید راسخ و تزلزلناپذیر به رستگارى نهایى، از یك سو، و از سوى دیگر، ترس از خطرات و عواقب فجیع شورشهاى مسیحاباورى مانند “فعالگرایى مسیحایى”، به اصطلاح مورخین، یا “مسیحا باورى نا به هنگام” به اصطلاح متكلمان بود.
آموزههاى مسیحا باورى كه طى نیمه دوم دورهى معبد دوم سلیمان از حدود 220 پیش از میلاد تا 70 پس از میلاد شكل گرفت )كه دورهى “بین دو عهد” نامیده مىشود( داراى انواع مختلفى بود و از دغدغههاى ذهنى و معنوى محافل مختلف حكایت مىكرد. آموزهها از امیدهاى سیاسى دنیوى همچون شكستن یوغ حكومت بیگانه، احیاى حكومت خاندان داوود )پادشاه مسیحا( و پس از سال 70 پس از میلاد، گرد هم آمدن تبعیدیان و بازسازى معبد سلیمان گرفته تا مفاهیم مكاشفهاى، از قبیل پایان خارقالعاده و فاجعهآمیز “این عصر” )از جمله روز قیامت(، بوجود آمدن عصر جدید،
ظهور سلطنت آسمانى، احیاى مردگان، آسمان جدید و زمین جدید را در بر مىگیرند. قهرمان اصلى مىتواند رهبرى نظامى باشد، یا “پسر داوود”، فردى سلطنتى، یا شخصیتى فوق طبیعى مانند “پسر انسان” كه به نوعى مرموز بوده در برخى متون مقدس عبرى و نیز در متون مكاشفهاى جعلى ذكر شده است. ]به مدخل Apocalypse )مكاشفه( مراجعه كنید. [بسیارى از علما معتقدند عیسى به خاطر بار سیاسى اصطلاح مسیحا تعمداً از به كارگیرى آن خوددارى كرد )به ویژه اینكه از سلطنتى خبر مىداد كه این جهانى نبود( و اصطلاح غیر سیاسى “پسر انسان” را ترجیح داد. از سوى دیگر، كسانى كه مسؤول تحریر نهایى انجیل متى بودند لازم دانستند شجرهى خانوادگى براى مسیح قائل شوند كه ثابت كنند از تبار داوود است تا به موقعیت مسیحایى او مشروعیت بخشند، زیرا مشیاح (mashiah) و به زبان یونانى كریستوس (Christos) باید “پسر داوود” شناخته مىشد.
ضمناً، این مثالها نشان مىدهند كه ریشههاى مسیحیت را باید در بافت ناآرامى مسیحایى فلسطین یهودى در همان مقطع زمانى یافت. اندیشههاى مسیحایى نه تنها از طریق تفسیر متون انجیل )مانند پشر در(33) میان امت قمران و بعدها میدراش(34) متعلق به یهودیت پیرو خاخامها( بلكه با “الهام” به افراد رؤیابین و برخوردار از قدرت مكاشفه به وجود آمد. سنت اخیر در آخرین كتاب عهد جدید، كتاب وحى، به خوبى ترسیم شده است.
اما اندیشهها و امیدهاى مسیحایى مىتوانند براساس نگرشهاى “عقلانى” )یعنى غیر رؤیائى( نیز باشند، به ویژه هنگامى كه پیشگوئىهاى كتب مقدس شكل محاسبه و برآورد تاریخهایى را كه ادعا مىشد در نمادگرایى مبهم متون به آنها اشاره شده است، به خود گرفت. شیفتگان مسیحا در یهودیت اغلب براساس كتاب دانیال، محاسبات خود را انجام مىدادند )درست همانطور كه كه منجىگرایان مسیحى آخرالزمان را از روى “تعداد چهارپایان” كه در كتاب وحى باب 13، آیه 18 ذكر شده محاسبه مىكردند(. چون امیدهاى فراوان ناشى از این محاسبات اغلب منجر به فاجعه )یا در بهترین حالت، سرخوردگى شدید( مىشد، خاخامهاى تلمود عبارات تندى در خصوص “كسانى كه آخر الزمان ]مسیحائى[ را محاسبه مىكنند” داشتند.
یك سنت كه احتمالاً تحت تأثیر كتاب زكریا بابهاى 3 و 4 است، ظاهراً معتقد به آموزهى دو چهرهى مسیحایى بوده است، یكى فرد “تدهین شدهى” بسیار روحانى از خاندان هارون، و دیگرى مسیحایى سلطنتى از خاندان داوود. این عقیده كه مورد قبول امت قمران )كه به فرقهى بحر الحیت نیز مشهورند( بود، ظاهراً حاكى از آن است كه این چهرههاى مسیحایى مكمل به اندازهى نمونههاى نمادین كه در رأس نظم اجتماعى آرمانى و رهایىبخش قرار دارند ناجى و رهائىبخش نیستند. به نظر مىرسد كه بازتابهاى این آموزه در تأكید )ظاهراً بحثانگیز( نامهاى به عبریان در عهد جدید مبنى بر اینكه عیسى هم پادشاه بود و هم كشیش عالى مقام به چشم مىخورد. ظاهراً این آموزه از قرون وسطى بر جاى مانده )كاملاً معلوم نیست از طریق چه كانالهایى(، زیرا در بین قرائیمىها نیز یافت مىشود.
تعبیر دیگر از “مسیحاى دوگانه” در قرن دوم میلادى و احتمالاً به صورت واكنشى در برابر شكست فجیع شورش بار كُخبا به وجود آمد. مسیحاى خاندان یوسف )یا افرایم((35) – بازتاب احتمالى مضمون ده قبیلهى گمشده – در جنگ با نیروهاى یأجوج و مأجوج شهید مىشود )مشابه یهودى براى، نبرد نهایى(36) بین نیكى و بدى در روز قیامت( پس او مسیحاى درد و رنج نیست بلكه مسیحاى جنگجویى است كه مثل یك قهرمان مىمیرد و به دنبال او مسیحاى پیروز خاندان داوود مىآید. این نگرش مسیحاى دوگانه بیانگر دوگانگى بنیادى در مسیحا باورى یهودیت نیز هست )اما فقط به یهودیت محدود نمىشود(. قبل از ظهور مسیحا، بلایاى كیهانى، طبیعى، و آشوبهاى اجتماعى رخ مىدهد. این مضمون یهودى، در مسیحیت به این اندیشه تغییر مىیابد كه دجال، آزاد گذاشته مىشود تا پیش از بازگشت مسیح و شكست نهائى، بر جهان حكومت كند.
بنابراین، هر گاه دردها و مصائب شدید در بین مردم یهود مشاهده مىشد، ممكن بود به عنوان فاجعهى قبل از ظهور مسیح تلقى گردد. و اغلب هم همین گونه تلقى مىشد )و در زبان تلمود “درد تولد” عصر مسیحا نام داشت(. و خبر از وصال قریب الوقوع مسیحائى مىداد . مفهوم وسیعتر مسیحاباورى به معناى آیندهاى آرمانى لازم نیست كه به معنى اعتقاد به یك ناجى خاص یا چهرهاى رهائى بخش باشد. هر چند كتاب اشعیاى نبى باب 11 و با ب 2 آیات 4 – 2 دنیایى آرام و آرمانى تحت حكومت خاندان داوود را مجسم مىكند.
متن نظیر آن كتاب میكاه نبى باب 4، آیه 4 حتى حاوى عناصر معجزهآساى كمترى است و از سعادت زمینى سخن مىگوید كه در آن هر كس در زیر زیر درخت انجیر خود زندگى مىكند. اگر چه نگرش ارمیاى نبى به آینده بر ابعاد اخلاقى نیز تأكید مىكند – كتاب ارمیاى نبى باب 31، آیات 30 و آیات بعد؛ باب 32، آیات 44 – 36 را مقایسه كنید با “قلب جدید
” و “قلب گوشتى” حزقیال نبى به جاى قلب سنگى سابق )كتاب حرقیال نبى باب 2 آیه 4، باب 11 آیه 19، باب 18 آیه 31، باب 32 آیه 9، باب 36 آیه 26) – اما از نظر او موهبت موعود این است كه “از دروازههاى این شهر ]بیت المقدس [شاهان و شاهزادگانى وارد خواهند شد كه بر تخت پادشاهى داوود نشستهاند و ارابههاو اسبها آنها را به حركت در مىآورند” )كتاب حزقیال نبى باب 17 آیه 25). آنچه در این متن قابل توجه است نه تنها آرمان این جهانى مطرح شده در آن و طرح بیت المقدس بعنوان شهر پر جنب و جوش سلطنتى است، بلكه اشارهاى است كه در آن به پادشاهان به صورت جمع صورت گرفته است. اندیشه یك پادشاه ناجى مسیحایى هنوز شكل نگرفته است.
در تعابیر بعدى و به ویژه تعابیر مدرن و سكولار مسیحاباورى، اندیشه مسیحاى شخصى به طور فزاینده جاى خود را به عقیدهى “عصر مسیحایى” حاوى صلح، عدالت اجتماعى و عشق همگانى داده است. مفاهیمى كه به راحتى مىتوانند بعنوان تحولات پیش رونده، لیبرالى، سوسیالیستى، آرمانى و حتى انقلابى مسیحاباورى سنتى، ایفاى نقش كنند. از این رو طرح یهودیت اصلاح طلب امریكا در فیلا دلفیا (1869) به جاى اعتقاد به مسیحاى شخصى، ایمان خوشبینانه به ظهور یك دورهى مسیحایى را جایگزین نمود كه ویژگى آن “یكپارچگى همهى انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به یك خداى واحد” بود و “در تریبون پیتزبورگ”(1885) (37)، از ایجاد “سلطنت راستى، عدالت، و صلح” سخن به میان آمد. به نظر مىرسد ناامیدى قرن بیستم از اندیشه پیشرفت، حیات تازهاى به اشكال افراطىتر و آرمانى مسیحاباورى داده است.
در دورهى بین دو عهد، همان طور كه شاهد بودهایم عقاید و آموزههاى مسیحایى به اشكال مختلف شكل گرفت. مسیحا باورى به طور فزایندهاى با معادشناسى ارتباط یافت و معادشناسى قاطعانه تحت تأثیر مكاشفهگرائى واقع شد. در عین حال، امیدهاى مسیحایى به طور فزایندهاى بر شخصیت یك منجى منفرد متمركز گردید.
در مواقع تنش و بحران، مدعیان مسیحا )یا طلایهداران و منادیانى كه خبر از ظهور آنها مىدادند( اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مىشدند. علاوه بر نویسندهى كتاب اعمال )رسولان( باب 5، جوزفوس فلاویوس(38) نیز چند نمونه از این افراد را نام مىبرد. علاوه بر این، مسیحا دیگر نماد آمدن عصر جدید نبود، بلكه به نوعى انتظار مىرفت كه آن را تحقق بخشد. از این رو “تدهین شدهى خداوند” به “ناجى و رهائىبخش” و كانون آموزهها و امیدهاى پرشورتر، و حتى كانون “الهیات مسیحایى” تبدیل شد. براى مثال، مقایسه كنید با معانى ضمنى تفسیر پولس مقدس از كتاب اشعیاى نبى باب 52، آیه 20 “و نجاتدهنده ]یعنى خدا[ بر سرزمین اسرائیل وارد مىشود” و “نجاتدهنده ]یعنى مسیح[ از سرزمین اسرائیل بر مىخیزد” )كتاب رومیان، باب 11 آیه 26).
نظر به اینكه بسیارى از یهودیان آواره تحت سلطه مسیحیان زندگى مىكردند كه آنهم به معنى آزار و شكنجه از سوى مسیحیان و فشار مبلغین مذهبى بود، مجادلههاى الهیاتى ناگزیر بر محور موضوعات مسیحشناسى – یعنى مسیحایى – متمركز بود. )آیا عیسى مسیح، مسیحاى موعود است؟ چرا یهودیان از پذیرش او خوددارى مىكنند؟ آیا علت آن كورى نفسانى است یا شرارت اهریمنى؟( چون در هر دو دین، تورات كتابى مقدس تلقى مىشد، مجادله اغلب شكلى تفسیرى به خود مىگرفت )یعنى هر كدام مدعى تفسیر صحیح پیشگوئیهاى مربوط به مسیحا در كتاب مقدس بود(. ]به مجادلات، مقالهاى در باب مجادلات بین یهود و مسیحیت مراجعه كنید.[ على القاعده مسیحاباورى یهودى هرگز امیدهاى واقعى، تاریخى، ملى، و اجتماعى خود را رها نكرد و چندان تحت تأثیر ماهیت “معنوى” آموزههاى مسیحیت قرار نگرفت .
مجادلهگران مسیحى، از نخستین پدران كلیسا گرفته تا قرون وسطى و پس از آن، یهودیان را متهم به مادهگرایى پست و خشنى مىنمودند كه باعث شده بود كتابهاى مقدس كاتا ساركا(39) را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن. شگفت اینكه، یهودیان این انتقاد را تمجید مىدانستند، زیرا از نظر آنها، در دنیایى رهایى نیافته كه گرفتار جنگ، بىعدالتى، ظلم، بیمارى، گناه، و خشونت بود این ادعا كه مسیحا آمده، كاملاً بىمعنى بود. در مناظرهى معروف بارسلونا (1263)، كه به وسیلهى مبلغین مذهبى دومینیكن بر یهودیان تحمیل شد و در حضور جیمز اول، پادشاه آراگون، برگزار گردید، سخنگوى یهودى، تلمودى و قبّالى بر جسته، )موسى ابن نحمن(40)، )حدود 1194 – حدود 1270)، صرفاً كتاب اشعیاى نبى باب 2 آیه 4، را قرائت كرد و گفت كه براى اعلیحضرت مسیحى، علیرغم اعتقاد ایشان به اینكه مسیحا آمده، احتمالاً امر دشوارى است كه ارتش خود را منحل كند و تمام جنگجویان خود را به خانه بفرستد تا شمشیرهاى خود را به تیغهى گاوآهن و نیزهها را به داس بزنند.
در طول تاریخ یهودیت، بین دو نوع مسیحاباورى كه قبلاً به اختصار مطرح شد تنش وجود داشته است: نوع مكاشفهاى، با عناصر معجزهآسا و خارقالعادهى آن، و نوع “خردگرا”تر. در طول قرون وسطا مكاشفههاى قدیمى و معمولاً انتسابى و تفاسیر مسیحایى كتب مقدس استنساخ شدند و نمونههاى جدیدى توسط رؤیابینان و شیفتگان مسیحا خلق شد
نگرش خاخامها، حداقل نگرش رسمى آنان، معقولتر و سنجیدهتر بود چرا كه تعداد زیادى از طغیانهاى مسیحایى به فاجعه یعنى سركوبى بىرحمانه به وسیلهى حاكمان غیریهودى منتهى شده بود. مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید مىترسد و تردیدهاى خاخامها )كه احتمالاً ناشى از تجربه تلخ شورش باركوخبا بود( در تفسیر وعظ گونه كتاب غزل غزلها باب 2 آیهى 7، نمودى روشن یافت: “من از شما، شما دختران بیت المقدس مىخواهم عشق مرا تحریك نكرده و او را بیدار نكنید
تا اینكه او بخواهد” – این آیه حاوى شش دستور براى اسرائیل است: علیه حكومتهاى این جهان شورش نكنند، به زور بر پایان روزها تأكید نكنند; و براى بازگشت به سرزمین اسرائیل به زور متوسل نشوند.” در سطح بسیار نظرىتر، قبلاً یكى از بزرگان تلمود این چنین اظهر نظر نموده بود كه “هیچ تفاوتى بین این عصر و عصر مسیحا وجود ندارد جز ظلم حكومتهاى كافر نسبت به اسرائیل ]كه پس از آنكه اسرائیل مجدداً آزادى خود را به وسیلهى یك پادشاه مسیحا به دست آورد، به پایان خواهد رسید .
موسى بن میمون(1204 – 113518) (41)، مرجع بزرگ قرون وسطا و فیلسوف و متأله، هر چند كه در مجموعهى اصول دین، ایمان به ظهور مسیحا را نیز بر شمرده است، اما همانگونه كه در زیر مىآید، در اصول قانونى خود با احتیاط حكم كرده است: “نگذارید كسى تصور كند كه پادشاه مسیحا باید علائم یا معجزاتى را نشان دهد و نگذارید كسى تصور كند كه در دورهى مسیحا روند عادى امور تغییر مىكند یا نظام طبیعت دگرگون مىشود; آنچه كه كتاب مقدس در این خصوص مىگوید بسیار مبهم است، و فرزانگان ما]نیز[ هیچ روایت روشن و صریحى در خصوص این مسائل ندارند. بیشتر ]پیشبینىها و روایتها [حكایت و داستان است، كه مفهوم واقعى آنها فقط پس از وقوع حادثه آشكار مىشود. پس این جزئیات، جزء اصول دین نیست و نباید وقت خود را بر سر تفسیر آنها یا محاسبهى تاریخ ظهور مسیحا تلف كرد، زیرا این مسائل نه ما را به عشق الهى رهنمون مىشوند و نه باعث ترس از او”. )تورات میشنه، باب پادشاهان آیات 11 و 12).
در زمان زندگى خود ابن میمون جنبشهایى مسیحایى در نقاطى از دیاسپورا(42) رخ داد و او به عنوان رهبر آگاه نسل خویش باید نهایت تلاش خود را بكار مىبست تا بدون جریحهدار كردن احساسات مسیحایى مؤمنین، با تبلیغ دقیق روش عاقلانهتر خود )مثل آنچه در رسالهى یمن و رسالهى احیاى مردگان بیان شده است(، مانع از وقوع فجایع و شورشها گردد. با وجود این، آرزوى مسیحا و تصورات مكاشفهاى كه در اثر آزارها و رنجها برانگیخته مىشد، همچنان گسترش مىیافت و باعث مشتعل شدن شورشهاى مسیحایى مىگردید. در خصوص مدعیان مسیحا. “شبه مسیحا” یا پیامآورانى كه خبر از ظهور نجات دهنده مىدادند. هیچ كمبودى وجود نداشت، به شرط آنكه مردم با روشهاى مناسب )مانند ریاضتهاى ناشى از ندامت( خود را آماده مىكردند.
مهم نیست كه عقاید و امیدهاى مسیحایى، مكاشفهاى بودند یا معقولتر، مربوط به آشوب پرهیجان بودند یا تعصب خداشناسانه، به هر حال به بخش اساسى دین یهود و تجربهى حیات و تاریخ یهود تبدیل شده بودند. ممكن است برخى متون مكاشفهاى را بسیار خیالى دانسته، رد كنند، اما میراث پیشگوئى مسیحایى مورد قبول همگان بود – نه تنها در شكل مذكور آن در تورات بلكه حتى به طور قطعىتر در شكلگیرى متعاقب آن در قالب خاخامها.
شاید بتوان گفت مؤثرترین عامل، تأكید مداوم بر عقاید مسیحایى )گردهم آمدن تبعیدیان، احیاى سلطنت خاندان داوود، بازسازى بیت المقدس و معبد سلیمان( در آداب دینى روزمره، در شكرانهاى كه پس از هر غذا خوانده مىشد و به ویژه در دعاهاى روز سبت و روزهاى مقدس بود. این تنها مورد در تاریخ ادیان نیست كه نشان مىدهد چگونه كتاب دعا و آداب دینى مىتواند بیش از رسالههاى خداشناسى تأثیر یا نفوذ داشته باشد.
جنبشهاى مسیحایى در طول قرون وسطا ملازم تاریخ یهودیت بودند، و احتمالاً بسیار بیشتر از آن تعدادى هستند كه از طریق وقایع نامهها، فتاوى خاخامها، و دیگر منابع فرعى به اطلاع ما رسیده است. بسیارى از آنها پدیدههاى داخلى كوتاه مدت بودند. هر جنبش معمولاً پس از سركوبى آن به وسیلهى مقامات یا ناپدید شدن )یا اعدام( رهبر مربوطه به تدریج محو مىشد. در این نظر، جنبش به وجود آمده به وسیلهى شابیتاى تسوى(43)، مدعى مسیحا در قرن هفدهم، نمونهاى استثنایى است. در ایران وجود، جنبشهاى مسیحایى از جنبش ابو عیسى اصفهانى و مرید او، یودغان(44) در قرن هشتم تا جنبش دیوید آلروى(45) )مناحم الدّجى(46)) در قرن دوازدهم به اثبات رسیده است. ابوعیسى، كه خود را مسیحاى متعلق به خاندان یوسف مىدانست
به طورى شایسته در جنگ با نیروهاى عباسى كشته شد وى با ده هزار تن از پیروان خود بر آنها تاخت، حال آنكه دیوید آروى )كه به خوبى از داستان خیالى دیسرایلى(47) مىتوان او را شناخت( شورشى را علیه سلطان به راه انداخت. در قرنهاى یازدهم و دوازدهم در غرب اروپا، به ویژه در اسپانیا چندین مدعى مسیحائى، ظهور كرد. سپس تحت تأثیر قبّاله(48)، فعالگرایى مسیحایى مرموزتر و حتى سحرآمیزتر گردید. فعالگرایى معنوى، هنگامى كه تمام راههاى واقع بینانه و عملى ابراز آن بسته مىشود، به راحتى تبدیل به فعالگرایى سحرآمیز مىشود و افسانهى یهود از بزرگانى سخن مىگوید كه پذیرفتند با ریاضتهاى شدید، مراقبات خاص، و افسونهاى قبّالىگرایانه، ظهور مسیحا را تسریع نمایند. این افسانهها، كه معروفترین آنها مربوط به یوسف دلاّ رینا(49) است، معمولاً با به دام افتادن استاد به وسیلهى نیروهاى اهریمنى كه به دنبال شكست آنها بود، خاتمه مىیابد.
براى شناخت كامل جنبشهاى مختلف مسیحایى، باید شرایط تاریخى خاص و فشارهاى خارجى و تنشهاى داخلى را كه به وقوع آنها كمك كرده، با دقت، تك تك، و با جزییات تمام بررسى كرد. سرنوشت مشترك یهود كه در همه جا به عنوان اقلیتى منفور و مورد ایذاء و اذیت بودند و در محیطى خصمانه و در عین حال داراى همان فرهنگ دینى و امید به مسیح موعود زندگى مىكردند، چارچوبى كلى را فراهم مىكند؛ با وجود این، قطعاً براى تبیین جنبشهاى خاص مسیحایى كافى نیست.
پدیدهى خروج گروههاى كوچك و بزرگ یهود از كشورهاى موطن خود در دیاسپورا(50) جهت سكونت در سرزمین مقدس، مؤید حضور دائم تحركهاى مسیحایى است. این جنبشها در عین حال كه به همان آشكارى شورشهاى مسیحایى سخت، طرفدار عصر طلائى نبودند، اما اغلب انگیزههاى مسیحایى داشتند. اگر چه مسیحا هنوز ظهور نكرده بود یا مؤمنین را به سرزمین موعود فرا نخوانده بود، امّا انگیزهها اغلب “به پیش از معاد” مربوط مىشد، به این معنا كه تصور مىشد زندگى همراه با دعا و تطهیر زاهدانه در سرزمین مقدس مقدمات ظهور ناجى را فراهم مىكند یا حتى آن را تسریع مىكند.
با ظهور قبّاله پس از قرن سیزدهم، و به ویژه گسترش آن پس از اخراج یهودیان از اسپانیا و پرتغال، عرفان قبالىگرایانه به عنصرى مهم تبدیل شده، باعث ایجاد نیرویى اجتماعى در مسیحاباورى یهودیت گردید.
این فرایند نیازمند شرح مختصر است. به عنوان یك قاعده، نظامهاى عرفانى، ارتباطى با زمان یا جریان زمان، تاریخ و در نتیجه مسیحاباورى نداشته یا ارتباط بسیار ناچیزى دارند. گذشته از همه چیز، عارف، سوداى فضایى فراتر از عالم ناسوت و انتظار ابدیت لایزال و “حال جاودانه” را در سر مىپروراند او به دنبال برترین كامروایى تاریخ نیست. در نتیجه تعجبى ندارد كه ببنییم كاهش تنش مسیحایى نسبت معكوسى با تنش عرفانى دارد. به نظر مىرسد كه این اصل در مورد قبّاله كلاسیك اسپانیایى نیز صدق مىكند. قبّاله جدید، یا قبّاله لوریایى(51)، كه پس از انفصال اسپانیا، در مراكز بزرگ امپراطورى عثمانى، به ویژه در سفاد(52) و در سرزمین مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالى بودن و تقریباً مىتوان گفت به خاطر توصیههاى مسیحایى و آتشین و به ویژه به خاطر قالبى كه به دست خلاقترین، جاذبهمندترین و برجستهترین قبّالىگراى آن گروه، اسحاق لوریا1572 – 1534، یافته بود قابل ملاحظه بود.
قبّاله لوریایى به تفسیر تاریخ جهان بطور كلى، و تبعید، رنج و رستگارى اسرائیل به طور خاص پرداخت، آنهم به نحوهاى از بیان كه مىتوان عرفانى نامید، یعنى به صورت یك نمایش كیهانى و بلكه الهى كه خداوند خود در آن شركت دارد. این نظام را مىتوان داستان عرفانى زندگى پیامبران نیز نامید. طبق این افسانهى “عرفانى” عجیب، در لحظهاى كه ذات نور الهى به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت – بسیار پیش از نخستین گناه آدم – فاجعهاى ازلى یا “سقوط” رخ داد. مجراهایى كه بنا بود نور الهى را حمل و منتقل نمایند در هم شكستند )درهم شكستن مجارى”( و ذرات نور الهى دچار آشفتگى شدند و تاكنون در آنجا حبس و “تبعید” شدهاند – و این بخشى از تراژدى آنهاست – و به حیات حوزهى اهریمنى ادامه مىدهند. به مدخل Qobbalah مراجعه كنید.
در نتیجه، تبعید و رنج اسرائیل، صرفاً در سطح تاریخى، مادى، و خارجى بازتاب راز مهمتر تبعید و رنج ذرات نور الهى سقوط كرده است. از این رو، رستگارى یعنى آزاد شدن ذرات نور الهى از چنگال آلودهى قدرتهاى اهریمنى و بازگشت آنها به منشأ الهى خود كه كمتر از آزادى اسرائیل از انقیاد مسیحیان و بازگشت آنها به سرزمین مقدس نیست. در واقع، روند دوم نتیجهى طبیعى فرایند اول است، فرایندى كه وظیفه اصلى و عرفانى اسرائیل، تحقق آن از طریق حیات توأم با پرهیزكارى و تقدس است.
این فعالگرایى معنوى در نهایىترین حد خود است، زیرا در اینجا خداوند به نجاتدهندهى نجاتدهندگان(53) تبدیل شده است. براى یهودى كه مورد تاخت و تاز و تعقیب بود، تبعید اهمیت یافت، زیرا انعكاس تبعید اساسىتر خداوند و مشاركت در آن تلقى مىشد و خدا خود، مشاركت اسرائیل را در رستگارى خود، مردم خود، و مخلوقات خود لازم دانست. تعجبى ندارد كه، حداقل در آغاز، شخصیت مسیحا نقشى نسبتاً جزیى در این نظام داشت. او بیش از آنكه یك ناجى باشد، علامت و نماد این بود كه جریان مسیحاى عرفانى به كمال خود رسیده است. در واقع، آموزهى مسیحایى لوریاگرایى(54) حداقل به طور ساختارى به طرحى تكاملگرا نزدیك مىشود.
این نظام قبّالىگرا زمینهى یكى از چشمگیرترین وقایع مسیحایى را در طول تاریخ یهودیت فراهم نمود. محور این جنبش شخص شابیتاى تسوى بود. شكست شرمآور شابیتاىگرایى، همراه با بدعت حاصل از آن یعنى ایمانگرائى(55) و ارتداد، ردپایى از بىنظمى و آشفتگى معنوى بر جاى گذاشت كه بر اثر آن قباله و مسیحاباورى هر دو، حداقل به لحاظ نقش عمومى و اجتماعى خود، افول كردند. ]به زندگینامهى شابیتهاى تسوى مراجعه كنید.[ جداى از چند آشوب جزیى مسیحایى، “مسیحاباورى خودبخودى” )عنوانى كه مارتین بابر(56) بر آن گذاشته است( به طور مرتب كاهش یافت. دیدگاه مسیحایى در یهودیت زنده ماند و بدون شك ایدئولوژیهاى غیریهودى مدینهى فاضله و انتظار را نیز تحت تأثیر قرارداد )به كار اثر گذار متفكر ماركسیست ارنست بلاخ(57)، تحت عنوان مراجعه كنید(، اما هیچ مدعى دیگرى به عنوان مسیح موعود ظهور نكرد. یهودیت ارتدكس همچنان به آموزه سنتى مسیحاى شخصى معتقد بود اما عملاً در لاك رعایت حلاخا )نظام حقوقى دین یهود( فرو رفت. این افسانه، قدرت خود را براى به راه انداختن جنبشهاى مسیحایى از دست داد.
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0